برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
آفتاب سر ظهر یازده مرداد سال ۳۵ مصرانه میتابید. فاطمه خیارهای سبز را توی کاسه بزرگ سفالی ریز خرد میکرد. کمردرد امانش را بریده بود، کاسه آب دوغ خیار را گذاشت وسط سفره کرباس پهن شده تو سایه ایوان. گردوهای ریز شده و کاسه کشمش را گذاشت کنار نان خشک توی سفره. فاطمه تلیت کرد؛ چشمانش سیاهی میرفت، پیشانیاش را چسبید.