سكانس پایانی «اتوبوس شب»؛ یك زن جوان پای اتوبوس منتظر است و از همه سراغ گمشدهاش را میگیرد. كسی از همسر و گمشده او خبری ندارد؛ یعنی خبری هست اما نمیتوانند خبر كشته شدن شوهرش را به او بدهند. آن زن منتظر، كه قرار است مژده بچهدار شدنشان را به همسرش بدهد، میان بدخبری و خوشخبری آنهایی كه برگشتهاند معلق میماند و به سیمهای خاردار تكیه میدهد و خیره مینگرد؛ انگار به دلش افتاده كه پدر فرزندش را هرگز نخواهد دید. این روایت دو خطی؛ روایتی از بازی درخشان الناز شاكردوست در فیلم «اتوبوس شب» است؛ همان بازیگری كه بعضیها تصور میكنند به خاطر زیبایی و جذابیت به یكی از ستارههای سینما تبدیل شده است.
اما الناز شاكردوست از معدود بازیگران سینمای ایران است كه خطر میكند، از نقشها دو دقیقهای نمیترسد، چهره زیبایش را در فیلم «چراغ قرمز » زشت میكند تا به تجربه جدیدی برسد، در فیلم «چه كسی امیر را كشت» به جای یك دختر نجیب، نقش یك دختر امروزی و سطحی را بازی میكند و از قضاوت مخاطب نمیترسد. او در این سالها همواره بر خود افزوده و تبدیل به بازیگری شده است كه به قول داریوش مهرجویی «چشمهای دانا» پیدا كرده است. مطالعه و ادامه تحصیل او را به اینجا رسانده كه حتی در مواجهه با رسانهها باهوشتر شود. او در ادامه این دانایی و هوشمندی میخواهد در سفری كوتاه به لندن به دانش بازیگری و هنری خود اضافه كند. اگر میخواهید از جزئیات این سفر و سبك زندگی هنرمندانهای كه او را به این تصمیم رسانده بیشتر بدانید، این مصاحبه تابستانی را از دست ندهید.
