آنقدر آشناست كه لازم نيست مقدمهاي براي معرفي او نوشت. هر روز در خانههايمان وقتي به خانه برميگرديم، با «به خانه برميگرديم» مهمان عصرهاي خانوادههايمان است. ژيلا اميرشاهي، از آن دست مجريان صدا و سيماست كه صدايش همواره بعد از یک روز شلوغ و پرتنش آرامشدهنده است، او از همه چیز سخن گفته است؛ از خانه و خانواده؛ از آشپزی و آشپزخانه و اهمیت به سلامتي. اینبار اما، ما به خانهاش رفتيم كه در خيابان نعمتي، یکی از خيابانهاي دولت است. ۱۰ سالي میشود كه اینجا زندگی ميكند و قبلاً ساكن پاسداران؛ محله همجوار منطقه بوده است.
چه شد كه وارد صدا و سيما شديد؟
داستان طولاني دارد. آن زمان اين جو بين راديوييها حاکم بود كه به كار تصوير تن ندهند، چون نميخواستند ذهنيت مردم نسبت به صداهایی كه تا آن روز شنيده بودند و با آن نوستالژی داشتند، تغيير كند. اما اين ميان پيشنهادي به من شد كه بسيار برايم جذاب بود. «صدا در سيما» برنامهاي بود كه از شبكه دو سيما پخش ميشد و قرار بود پشت صحنه برنامههاي راديويي نشان داده شود. اما اصرار من اين بود كه لباسم تغيير نكند و با همان پوشش راديويي در برنامه حاضر شوم. اين بود كه در ۱۳ برنامه با يك مانتو سرمهاي حاضر شدم تا هويت راديويي برنامه حفظ شود و چندان به جلوههاي تلویزيوني تن ندهم.
خاطرهای هم از آن روزها دارید؟
همان دوره بود كه كانديداي بهترين مجري زن در مجله سينما شدم. يادم ميآيد با همسرم اين هفتهنامه را از همه دكههاي محلههاي اطراف خريداري كرديم تا به اقوام و خويشان نشان بدهيم.
با «سيماي خانواده» بهعنوان مجري برنامههاي خانواده شناخته شديد؟
زماني كه خانم بيدمشكي از برنامه «سيماي خانواده» رفت، آقاي شجاعيمهر من را به اين برنامه دعوت كرد. اين بود كه براي نخستين بار پا به برنامه خانواده گذاشتم. بهرغم اينكه علاقهاي به اين نوع برنامهها نداشتم پا به برنامههاي خانواده گذاشتم. برنامههايي كه الان نسبت به آنها تعصب دارم. چندماه در اين برنامه بودم كه با تغيير تهيهكننده و از آنجايي كه روحياتم با تيم جديد سازگار نبود، از برنامه كنارهگيري كردم و پس از آن به برنامه «به خانه برميگرديم» دعوت شدم.
حالا كه با برنامههاي خانواده شناخته ميشويد، چه احساسي نسبت به اين برنامهها داريد؟
«به خانه برميگرديم» مثل فرزند من است، بچهاي كه بزرگش كردهام. دوستش دارم و آنچه در توان دارم برايش انجام ميدهم. سعي كردهام هميشه به مسائل زنان نگاه ويژهاي داشته باشم و نقاط كور مشكلات آنها را ببينم.
در برخورد با مردم محله، آنها دليل موفقيتتان را چه ميدانند؟
مردم ميگويند صداي تو خيلي آرامش بخش است و برنامههايتان به ما آرامش ميدهد. هميشه سعي كردم اين ویژگی را حفظ كنم و هميشه براي مهمانان برنامه، از آشپز تا بافنده و دكتر، احترام ويژهاي قائل هستم و ذره ذره كارم را بسيار دوست دارم. كارم برايم آنقدر جذاب است كه همه سختيها را برايم آسان ميكند.
چند سال است كه در سازمان صدا و سيما مشغوليد؟
شروع برنامه راديويي من سال ۷۳ بود و اكنون ۲۰ سال است كه كار ميكنم. البته در اين بين يك سال مرخصي استحقاقي و ۳ سال مرخصي بدون حقوق گرفتم و از كشور خارج شدم.
چه شد كه برگشتيد؟
هيچ وقت دلم نميخواست از ايران و تهران دل بكنم. هرچه ميخواستم در اين شهر و محله داشتم. روز خداحافظيام با بینندگان، سختترين روزهاي زندگيام بود كه هرچه سعي كردم نتوانستم جلو خودم را بگیرم و روي آنتن برنامه زنده اختيارم را از دست دادم و گريه كردم. دوران سختي دور از تهران گذراندم و چون در همين محله زندگي ميكردم در نهایت به همينجا بازگشتم.
در دورهاي كه ايران نبوديد چه ميكرديد؟
درس ميخواندم. از آنجايي كه هميشه انگليسي ميخواندم و زبانم خوب بود، زبان را تقويت كردم و در معتبرترين دانشگاه كانادا يك رشته مالي خواندم كه اگر آنجا ميماندم ميتوانستم يا دفتر بزنم يا در بانك مشغول كار شوم. اما ۳ سال مرخصي به پايان رسيد و ما بازگشتيم. در اين دوره ۳ دخترم درس خوانده بودند و يكيشان دكتري گرفته بود و ديگري كارشناسي ارشد را به پايان رسانده بود. با برگشتن بايد زندگي جديدي شروع ميكردم. آن زمان بود كه فهميدم خيلي چيزها از اختيار من خارج است و «رشتهاي بر گردنم افكنده دوست/ ميكشد هر جا كه خاطرخواه اوست». انرژي و قدرت لايزال خدا زندگيام را پيش ميبرد.
دخترانتان هم در رشته شما فعاليت ميكنند و به گويندگي علاقهمندند؟
دختر بزرگم كارگردان تئاتر است و فن بيان كار كرده است. اما هيچكدام گويندگي را دنبال نميكنند و هر كدام به كار و حرفه خودشان مشغولند.
مهارت گویندگی و صدای خوب را در كودكي هم داشتيد يا اكتسابي بوده است؟
بيانم را مديون پدرم هستم. او انسان اديبي بود و اين فضاي ادبي هميشه در خانه ما حاكم بود. من بعد از ۶ پسر به دنيا آمده بودم و عزيز كرده محسوب ميشدم. پدرم صندلي چوبي برايم درست كرده بود كه من را بالاي آن میگذاشت و ميخواست شعر دكلمه كنم و برادرانم را مجبور ميكرد، به دكلمههاي من گوش كنند. از من ميخواست اعتماد به نفس داشته باشم و توجه به اطرافم نكنم. با اينكه برادرانم چندان مايل نبودند، اما چون پدرم ارتشي بود و جذبه خاصي داشت، نافرماني نمیکردند. همين علاقه پدرم به من باعث شد شناسنامهام را نيز ۲ سال بزرگتر بگيرد تا زودتر به مدرسه بروم و اين بود كه از ۵ سالگي به مدرسه رفتم.
از ابتدا گويندگي كرديد يا مشغول كار ديگري بوديد؟
مدتي معلم زبان انگليسي بچههاي دبيرستاني شدم. اما نتوانستم معلم خوبي باشم. اين بود كه از همسرم خواستم تا كمكم كند به صدا و سيما راه پيدا كنم. او كه برادرش مدتها اخبار ورزشي در سيما ميگفت چندان موافق این کار نبود. اما با كمك او وارد صدا و سيما شدم.
خانواده هم برنامههايتان را دنبال ميكنند؟
يكي از برادرانم خارج از ايران است و دوتاي آنها كه در ايران هستند هميشه برنامههاي من را تماشا ميكنند. اما در اين ميان همسر و دختر بزرگم بسيار به من در اين مسير كمك میکنند. هميشه صدايم را ضبط و ايرادهاي من را در برنامههايم تصحيح ميكنند.
چه شد كه اين خانه را در خيابان دولت انتخاب كرديد؟
وقتي خواستيم اين خانه را بخريم گفتند خواهر آقاي شجاعيمهر طبقه پنجم اين آپارتمان ساكن است. شجاعيمهر يكي از بيشيله پيلهترين همكاران من در سازمان است. خيلي خوشحال بودم كه او در اينجا ساكن است و خانه را خریدیم. البته از آن پس اين خانه را با حضور من به ديگران معرفي ميكنند.
هممحلهايها چه خواستههايي از شما دارند كه در برنامههايتان به آن بپردازيد؟
چيزهايي كه اهالی ميخواهند و سؤالهايي كه مطرح ميكنند بيشتر پزشكي است يا درباره مانتوهايم ميپرسند
چطور ميتوان مثل شما مجري موفقي بود و اين موفقيت از كجا آمده است؟
همه خواست خداست نه لياقت من.
پس از بازنشستگي چه خواهيد كرد؟ آيا در محله مشغول به كاري ميشويد؟
پس از بازنشستگي كه احتمالاً ۵ سال ديگر است، همه آن چيزهايي که ذهنم را درگیر کرده، عملی میکنم. دوست دارم در مؤسسهاي با خانوادهام كار كنم. من فن بيان و حافظخواني تدريس كنم، همسرم هنرمند و نقاش است و دختر بزرگم كارگردان تئاتر و ۲دختر ديگرم طراحي و گرافيك كار ميكنند. به نظرم خانوادگي ميتوانيم در مؤسسهاي در رشتههاي خودمان تدريس كنيم.
آرزويتان پس از مجري موفق بودن چيست؟
آرزوي ديگرم نمايشگاهداري است. دوست دارم در محله دروس نمايشگاه داشته باشم.
چرا خيابان دولت را براي زندگي كردن انتخاب كرديد؟ به نظرتان اين محله چه ويژگيهايي دارد؟
۱۰ سال است در اين محله زندگي ميكنم. هميشه به نظرم اينگونه بوده كه اين محله اصيل و يكدست است. به واقع در اين مدت اين موضوع به من ثابت هم شده است.
مروري بر روزگار سپري شده
حالا به استثناي برنامه «به خانه برميگرديم» ۳ روز در هفته، در شبكه سلامت در حوزه روانپزشكي، زنان و تغذيه، برنامه دارد. كار را در سيما، از «سيماي خانواده» شروع كرده است. پيش از آن تنها در برنامههاي ادبي سيما حضور داشت و او كه از خانواده راديو بوده است، براي برنامههاي تلویزيوني نريشن ميخواند.
سال ۱۳۷۳، وقتي در امتحان گويندگي قبول شد، به راديو رفت و آنجا بود كه فهميد،كاري كه دوست دارد يعني چه! روزي ۱۲ ساعت برنامه در راديو از برنامههاي ادبي چون «گلگشت» و «دفتر ادب» گرفته تا كارهاي مناسبتي و كودك. همه اين اتفاقها را در زندگياش لطف خدا ميداند.
پس از آن بود كه برنامه «حافظه برتر» به او پيشنهاد شد. برنامهاي كه زحمت زيادي براي آن كشيد و ۲ مرتبه بيشتر ضبط و پخش نشد. از آن پس بود كه قرار شد برنامهاي با نام «گلها» مشابه آنچه قبلاً در راديو پخش ميشد به شكل تصويري تهيه شود و همان زمان بود كه او احساس كرد به آرزويش رسيده است. برنامهاي كه بارها از سيما بازپخش شد.
از مدرسه تا دانشگاه
صداي رسایی داشت و هميشه در مدرسه، سر صفها در اجراي مراسم شركت و اصرار داشت از ميكروفن نيز استفاده نكند. در نوجوانی اين روحيه در او تقويت شد و در ۱۷ سالگي ديپلم گرفت و وارد دانشگاه شد. ۱۸ سالگي ازدواج كرد و با انقلاب فرهنگي مجبور شد موقتاً از محيط دانشگاه فاصله بگيرد و در اين بين بچهدار شد. بعد از انقلاب فرهنگي دوباره به دانشگاه رفت و پس از اينكه دختر سومش به ۳ سالگي رسيد وارد محيط كار شد. او كه رشتهاش رياضي بود و زبان انگليسياش خوب بود، معلم شد. اما به اين كار علاقه نداشت و در آن موفق نبود. پس از ۳ سال فهميد يك ركن از ۳ ركن زندگياش را اشتباه انتخاب كرده است. او كه رشته تحصيلي و همسرش را دوست داشت، كار ديگري انتخاب كرد و…
برچسبها: ژیلا امیرشاهی, عکس ژیلا امیرشاهی, مجری, مجری زن به خانه بر می گردیم