برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
از تماشای عکس معروفش سیر نمیشدم. جوان زیبای داخل سنگر که روی پیکر هم رزمش افتاده و هر دو به شهادت رسیده بودند هر چشمی را گرفتار خود میکرد. سرم را چرخاندم به طرف یادگاریهای به جا مانده از شهید. گرد و غبار فراموشی بدجوری روی وسایل را گرفته بود. نامهای رنگ و رو رفته توجهم را به خود جلب کرد. نزدیکتر رفتم تا نشانی پشت نامه را بخوانم. طولی نکشید که جلوی ساختمانی در محله استاد معین ایستادم و زنگ خانه را فشار دادم.