هومن حاجعبداللهی متولد 1354 است. كسی كه تحصیلات خود را نیمه كاره رها میكند و به سراغ هنر میرود. میگوید كسی در این راه حمایتش نكرده و خودش باور داشته برای كار اجرا مناسب بوده است. او دیپلم ریاضی و فیزیك و دیپلم گرافیك رایانهای دارد و دانشجوی رشته تئاتر بوده است. كار خود را سال ۷۱ با تئاتر نصر لالهزار آغاز كرد و سپس در تالار مولوی و تئاتر شهر، تئاتر تك پرسوناژ را به نمایش گذاشت. سال ۱۳۷۹ در سالن شماره 2 تئاترشهر، «خسیس مولیر» را اجرا كرد. كارش را با رادیو از سال ۱۳۷۳ بهصورت نیمهحرفهای (نوازندگی ضرب برای قطعات ریتمیك برنامه «صبح جمعه با شما») شروع و از سال ۱۳۷۷ به طور حرفهای كار با باشگاه رادیویی جوان را آغاز كرد و اكنون به نویسندگی، كارگردانی، بازیگری، گویندگی و گاهی سردبیری نیز میپردازد. حاجعبداللهی اجرای حدود 5000 ساعت برنامه زنده رادیویی در شبكههای فرهنگ، ورزش، سراسری، رادیو تهران، رادیو سلامت، رادیو تجارت و برنامه صبح جوان را در رادیو جوان در كارنامه خود دارد.
پنگول چقدر شبیه كودكیهای شماست؟
كودكی من بسیار آرام و بیحاشیه گذشت. تعداد دوستهایم خیلی كم بود. برعكس بیشتر پسرها كه به تفنگ علاقه دارند، من عروسك دوست داشتم. اما با همه اینها، پنگول به من نزدیك است، چون شیطنتهای موذیانه و زیركانهای میكردم. مانند پنگول، خرابكاریهایی به این بزرگی انجام نمیدادم كه موجب آزار كسی شود. اما همان طنزی را كه در كلام پنگول میبینید، در خودم داشتم. همین مساله باعث میشد به چشم بیایم، مثلا خیلی وقتها صدای افراد فامیل را تقلید میكردم كه موجب خنده خانواده میشد.
خاطرهای از این شیطنتهای زیركانه بهیادتان مانده است؟
بله. پدرم برای برادرهایم كاپشن نو خریده بود، اما چون من كاپشنم نو بود، برای من نخرید. من از این قضیه ناراحت بودم. یكی از دوستان پدرم گفت اگر كاپشن تو هم خراب بود برای تو هم میخرید. كاپشنم را پیش مادربزرگم بردم و گفتم كلاهش را قیچی كند. آن بنده خدا هم قیچی كرد. كاپشن را پیش پدرم بردم و گفتم این قیچی شده و خراب است. همان شب با یك كاپشن نو به خانه آمدم.
كدام یك از برنامههای تلویزیون بیشتر جذبتان میكرد؟
نمیگذاشتم هیچ كدام از برنامهها از دستم در برود. مهاجران، خانواده دكتر ارنست و… بین همه برنامهها، سندباد را از همه بیشتر دوست داشتم. من مانند سندباد ماجراجو نبودم كه اتفاقاتی كه برای او میافتد، برایم جذاب باشد. اینكه سندباد افسانه بود و ماجراهای ماورایی داشت، جذبم میكرد. راستش را بخواهید به موضوعات ماورایی و عجیب و غریب خیلی علاقه دارم.
فكر میكردید روزی خودتان در قاب جادویی تلویزیون باشید؟
من مطمئن بودم روزی این اتفاق میافتد و افتاد. هر چند خیلی سخت این اتفاق افتاد.
چطور؟
خیلی زحمت كشیدم و اذیت شدم. هیچ كس من را حمایت یا كمك نكرد. اما خودم بهدلیل رویایی كه داشتم، روی پای خودم ایستادم و تلاش را آغاز كردم. سال 71 كه هجده سالم بود از سیاهیلشكری تئاتر لالهزار شروع كردم. از تئاتر به رادیو معرفی شدم. حدود یك سال بدون حقوق برای رادیو كار كردم. بعد از اینكه حقوق گرفتم، توسط دوستانم به تلویزیون معرفی شدم و كمكم شدم همین هومن حاجعبداللهی كه حالا شما دارید با او گفتوگو میكنید.
دلیل خاصی داشت كه دوستان و خانواده شما را حمایت نمیكردند؟
به بسیاری از دلایل كه خودشان به خودشان حق میدادند! مثلا شاید فكر میكردند در این حرفه موفق نمیشوم یا كسانی كه در این حرفه موفق نباشند، درآمد چندانی نخواهند داشت. نمیخواستند دلیل موفق نشدن من باشند. خیلیهای دیگر هم میگفتند اگر هنری داری و چیزی برای ارائه كردن در وجودت هست، خودت باید راهت را پیدا كنی و نمیشود ما تو را جایی معرفی كنیم. راستش را بخواهید حق هم داشتند، چون من چیزی را به كسی ثابت نكرده بودم و وقتی تصمیم گرفتم وارد كار اجرا شوم، آن وقت بود كه به تكاپو افتادم.
شهرت مجذوبتان كرده بود؟
شاید یكی از دلایلش همین باشد. كسی هست كه از شهرت بدش بیاید؟ اما من احساس میكردم فقط برای این كار ساخته شدهام. خداوند تواناییهایی به من داده است كه فقط میتوانم این كار را انجام بدهم. نمیتوانم صافكار یا قصاب خوبی بشوم. نه اینكه بگویم چنین كارهایی بد است. من توانایی انجامش را نداشتم و ندارم. اگر باز هم به عقب برگردم باز هم همین راه را میروم، چون راه دیگری برای من وجود ندارد.
چه چیزی این حس را در شما ایجاد كرده بود؟
من تیپهای مختلفی میساختم. تن صداها را تقلید میكردم. شاید منشأ این بود، اما دلیلش این نبود. واقعیت این است كه خسته بودم و خسته هستم از كسانی كه فكر میكنند چون میتوانند ادای كسی را دربیاورند یا خوب لطیفه میگویند، باید بازیگر شوند. نه این طور نیست. دلایل من شخصی بود. به این ایمان رسیده بودم كه میتوانم این كار را انجام دهم و موفق هم میشوم.
شما هم مجری هستید، هم بازیگر، صداپیشه و دوبلور.
بگذارید این طور بگویم كه من همیشه خودم را بازیگر میدانم. بازیگر بودهام، هستم و خواهم بود. وارد كار اجرا شدهام و من را مجری هم خ
طاب میكنند كه از لطف دوستان است. اما من قلبا بازیگری را دوست دارم. همه این كارهایی را كه گفتید، انجام میدهم و شبها هم در آژانس میایستم. لازم باشد كلیه هم عمل میكنم.
صبر كنید سوالم را كامل كنم. میخواهم بدانم كدام یك از این كارها را بیشتر دوست دارید؟
جواب سوالتان را دادم؛ بازیگری. دغدغه و علاقه شخصی من بازیگری است. اما اگر فكر میكردم در هر كدام از این حیطههایی كه نام بردید توانایی و قدرت خوبی برای اجرا ندارم، قطعا پا در هیچ كدامشان نمیگذاشتم. به واسطه تیپهای صدایی كه میتوانم بسازم، وارد رادیو شدم و از آنجا بود كه دوبلور و صداپیشه هم شدم. قبل از همه این كارها هم كه بازیگر بودم. در هر كاری كه احساس كنم میتوانم بخوبی انجامش بدهم پا میگذارم و تجربه كسب میكنم.
دلیل خاصی دارد كه شما را بیشتر در شبكه تهران میبینیم؟
نه، هر مجری میتواند در یك شبكه كار كند و من شبكه پنج را دوست دارم. پنگول هم متعلق به این شبكه است و فقط همانجا میشود صداپیشهاش باشم.
پنگول چگونه وارد زندگی شما شد؟
من قبل از پنگول هم كار صداپیشگی عروسك انجام داده بودم. در شبكه دو یك برنامه سیاسی طنز با حضور عروسكها پخش میشد كه من جای شخصیتهای بوش، بلر، شارون و… حرف میزدم. بعد با شخصیت چپل وارد برنامه رنگینكمان شدم. پس از مدتی از برنامه خداحافظی كردم و بیرون آمدم. سال 87 قرار شد من به جای شخصیت الاغ در برنامه كودك صحبت كنم، اما نشد و تبدیل شد به یك گربه. اولش خیلی از این قضیه ناراحت بودم، چون فكر میكردم شیطنتهای یك الاغ خیلی میتواند برای مخاطب جذابتر باشد. فكر نمیكردم یك گربه بتواند در یك برنامه كودك جابیفتد. در عرض سه ماه عروسك پنگول معروف شد و برنامه گرفت. كمكم خودم هم با پنگول ارتباط برقرار كردم و حالا شده است یكی از اعضای خانواده من. مانند پسر كوچكم است.
فكر میكنید پس از گذشت پنج سال، هنوز پنگول محبوبیت قبل را دارد؟
پنگول هر روز طرفدارهایش بیشتر میشود. نمیدانم دلیلش چیست. شاید این باشد كه یك برنامه زمان لازم دارد تا جا بیفتد یا هر روز باید دیده شود. جالب این است كه پنگول مخاطب سه ساله تا شصت ساله دارد. همین چند وقت پیش یك نامه از طرف یك آقای شصتوسهساله به دستمان رسید كه بازنشسته ارتش بود. در نامه نوشته بود از طرفدارهای ثابت برنامه است. این مساله خیلی برایم جالب بود و ذوق زدهام كرد. گاهی بعضیها به من میگویند طرفدارهای پنگول از خودم هم بیشتر است و بیشتر از من دوستش دارند!
هیچ وقت به پنگول حسودی كردهاید كه دلتان بخواهد خودتان یكی از عموهای تلویزیون باشید و فقط طرفدارهای خودتان را داشته باشید؟
نه، هرگز! تلویزیون به اندازه كافی خاله و عمو و دایی دارد. هر شبكه را كه نگاه كنید كلی برای خودش خاله و دایی و عمو دارد. حتی عمه و شوهر عمه! من نمیخواهم هیچ وقت یكی از عموهای تلویزیون شوم، چون به نظرم به اندازه كافی هستند و كارشان را درست انجام میدهند. فكر نمیكنم در این كار موفق باشم. تا وقتی احساس كنم پنگول طرفدار دارد و محبوب است، صداپیشهاش خواهم بود.
اما شما كار مجریگری را همین حالا هم انجام میدهید.
من در مجریگری اجرای صرف نمیكنم. بازیگری را هم به مجریگریام اضافه كردهام. قطعا اگر فكر میكردم این كار را بخوبی نمیتوانم انجام دهم انجامش نمیدادم. خیلی از مجریها نمیخواهند از قالب كلیشهای بیرون بیایند. كت و شلوار میپوشند و خیلی ادبی حرف میزنند. من یك لباس معمولی میپوشم و همان طور كه با خانوادهام راحت حرف میزنم با مردم هم صحبت میكنم. همین شاید دلیل تمایز من با بقیه میشود.
بیشتر اجراهای شما زنده است. تا به حال مشكلی پیش آمده كه بسختی بتوانید از پس آن بر آیید؟
یك بار در اجرای جنگ «راه شب» برنامه كه شروع شد گربهای آمد و دور من چرخید. كارگردان داشت فقط صورت من را میگرفت. گفتم صفحه را باز كنید. به واسطه همان اجرای راحتی كه انجام میدهم میخواستم مخاطبم هم آن گربه را ببیند. نما را باز كردند و من گفتم این گربه نمیگذارد من كارم را درست انجام بدهم. تیتراژ را ببینید تا از دست این گربه خلاص شوم. در مراحل مختلف زندگی هم آدم به قولی سوتیهایی میدهد و بالاخره باید جوری جمعش كرد.
برچسبها: هومن حاج عبداللهی, پنگول