برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
زهرا چادر رنگیاش را جلو کشید. دستهریحانی که از بازارچه سیف خریده بود، بردستانش سنگینی میکرد. پاهایش توان چند متر باقیمانده تا خانه را نداشت. به هر زحمتی، دست به خشتهای دیوار گرفت. لنگه در را هل داد. همین که رسید داخل حیاط ناله کرد. کمر دردناکش را چسبید. بچه، دستوپا زدنش داشت به زایمان ختم میشد.