سینما روز _صدا و چهره او تداعیکننده خاطرات کودکی نسلی است که امروزه دهه سی و چهل زندگی خود را طی میکنند. نسلی که در دهه ۶۰ یک روز در میان پای صحبتهای شیرین او مینشست و نصیحتهای مادرانه و پندهای معلمانهاش را به گوش میسپرد. هر چند برنامههای کودک آن سالها خیلی ساده و بیآلایش بود، اما دامنه تاثیرگذاری آن و چه بسا جذابیتش از برنامههای امروز بیشتر بود.
آن سالها اگر در کوچه یا خانه مشغول بازی بودیم، با شنیدن صدا و دیدن چهره مهربان گیتی خامنه، بازی را رها میکردیم و به تماشای تلویزیون مینشستیم. حالا با دیدن او همه آن خاطرات و گذشتهها به یادمان میآید و شاید با همین دلیل است که او نوستالژی دوران کودکی نسل ماست. حالا بچههای این نسل امروز خود در مقام پدر و مادر، صاحب فرزندانی هستند که شکل دیگری از برنامههای کودک را تجربه میکنند.
بازگشت گیتی خامنه پس از سالها دوری از تلویزیون در برنامه «تصویر زندگی»، بار دیگر همان کودکان دیروز را مخاطب برنامه او قرار داده است تا این بار آنها درباره تربیت و تعلیم کودکان خویش پای سخنانش بنشینند.
خامنه اگرچه در رشته کارگردانی تلویزیون و دراما تحصیل کرده است، اما عشق و علاقه او به کودکان موجب شده تا طی سالهای تحصیل، به تحقیق و پژوهش در حوزه کودک بپردازد و در زمینه روشهای نوین آموزش کودکان، مطالعات گستردهای انجام دهد.
گفتگو با گیتی خامنه، برای من هم بسیار لذتبخش بود و مرا به سالهای کودکیام و خاطرات آن دوران برد. این تجربه لذتبخش همه همنسلان من است که با وی از نزدیک روبهرو میشوند. شاید خواندن این گفتگو برای کودکان دهه ۶۰ همین تجربه را تداعی کند. امتحان کنید
گیتی خامنه
برنامه تصویر زندگی، اولین برنامهای است که پس از سالها دوری از تلویزیون بار دیگر شما را به مخاطب معرفی کرد و در واقع خاطرات آنها را زنده کرد. چه شد که در این برنامه حضور پیدا کردید و آیا پیشنهادات دیگری هم داشتید؟
واقعیت این است که پس از بازگشت من به ایران، دوستان از شبکههای مختلف به من لطف داشتند و برنامههای مختلفی به من پیشنهاد شد. منتها دلم میخواست با یک برنامه تخصصی کودک و نوجوان همکاری داشته باشم. خوشبختانه دستاندرکاران برنامه تصویر زندگی این امکان را برای من فراهم کردند تا آزادانه از تجربیات و اندوختههای خویش در حوزه کودک استفاده کنم و برنامه را بر اساس ایده و دیدگاههای خودم اداره کنم.
در بین پیشنهادات رسیده، آیا اجرای برنامه کودک هم بوده؟
بله خیلی زیاد. ولی من بیشتر تمایل داشتم تجربیاتی که طی این سالها در خارج از کشور به دست آوردم را در اختیار هموطنانم قرار دهم و در حد توان خود، سهمی کوچک در تربیت نسل آینده داشته باشم. متاسفانه خیلی از این آموزهها و تجربیات به دلیل فقدان برنامههای کاربردی و جذاب از دست میرود. آنچه در صداوسیما میبینم، پیروی از یک سری الگوهای شناخته شده و تجربه شده در برنامهسازی است. مثلا یک شیوه از سریالسازی در یک زمان خاص گل میکند بعد انواع سریالها بر اساس همان الگو و شمایل تولید میشود و کمتر شاهد خلاقیت و نوآوری در تولید انواع برنامههای تلویزیونی هستیم. به نظر من باید قدرت ریسکپذیری در ساخت و تولید برنامههای مختلف رسانهای بالاتر برود و از نیروهای جوان و خلاق در این زمینه بیشتر استفاده شود. این مشکل در تربیت کودکان هم دیده میشود یعنی والدین سعی میکنند براساس یک سری الگوهای مشابه و یکسان، فرزندان خود را تربیت کنند و کمتر به تفاوتهای فردی و علایق و استعدادهای شخصی کودکانشان اهمیت میدهند.
همین مساله در مورد برنامههای کودک هم صدق میکند. بدین معنی که در حال حاضر اکثر برنامههایی که در شبکههای مختلف برای کودکان تولید میشود، شبیه هم است.
متاسفانه همین طور است. مثلا یک کار عروسکی در یک برنامه و شبکه خاصی جواب میدهد و مخاطب پیدا میکند. شبکههای دیگر هم پیرو همین الگو، فرمتهای مشابهی تولید میکنند که به تکراری و کلیشهای شدن این گونه برنامهها منجر میشود البته این به معنای نفی برنامههای خوب و ارزشمندی که در حوزه کودک تولید شده، نیست و نمونههای موفق برنامهسازی در این حوزه نیز کم نیستند. ولی ما نیازمند تجربه الگوهای متعدد و متنوعی در برنامهسازی تلویزیون هستیم. من بسیاری از نیروهای جوان را میشناسم که ایدههای جدید و خلاقانهای در ساخت برنامههای کودک دارند ولی کسی نیست که از آنها حمایت و پشتیبانی کند و فرصت برنامهسازی به آنها بدهد. نتیجه این کار همانی است که شما به آن اشاره کردید. یعنی شباهت برنامههای کودک یا برنامههای خانواده به هم. ببینید اکثر آدمها شرایط بد شناخته شده یا تجربه شده را ترجیح میدهند بر شرایط خوب تجربه نشده و این معضلی است که نه فقط برنامههای تلویزیون که اساسا زندگیهای ما ایرانیان را دربرگرفته و ما کمتر اهل خطرپذیری هستیم.
چه بسا برخی از برنامههای موفق نیز الگوبرداری و تقلید از نمونههای خارجی آن است.
قبول دارم. خود من هم برنامهای را سراغ دارم که فقط شرکتکنندگان و بافت پوششی افراد و لوکیشن آن در ایران بود، ولی الگو و شیوه اجرای برنامه عین نمونه خارجی آن بود بدون این که تغییری یا بومیسازی صورت بگیرد.
نه این که الگوبرداری به طور مطلق غلط باشد ما باید از نکات مثبت دیگران استفاده کنیم به شرط این که خلاقیت و خصلتهای فرهنگی خودمان را نیز در آن سهیم کنیم. ما باید در الگوبرداریهای خود در برنامهسازی از زبان مخاطب خود نیز بهره بگیریم.
یعنی الان تصویر زندگی دارای چنین شرایطی است که شما حاضر به همکاری با آن شدید؟
ویژگی مثبت این برنامه و تهیهکنندگان آن در این است که دست مرا در چگونگی اجرای بخش مربوط به من باز گذاشتند. الان موضوع برنامه، کارشناسان و مهمانان و به طور کل قالب برنامه را خودم انتخاب میکنم و دخل و تصرف اضافی در آن صورت نمیگیرد.
حتی خط قرمزها را برای شما تعیین نمیکنند؟
میدانند که من سالهاست که با سازمان کار کردم و از نیروهای قدیمی آن هستم و لذا خط قرمزها را نیز بخوبی میشناسم. ضمن این که از راهنمایی دوستان نیز استفاده میکنم. به هر حال در این چند سالی که من نبودم خیلی چیزها تغییر کرده است. تهیهکنندگان این برنامه یک بار به من به عنوان مهمان برنامه «نقره» اعتماد کردند و من هم از نزدیک با این دوستان و شیوه کارشان آشنا شدم و احساس کردم که میتوانند یک برنامه موفق تلویزیونی در حوزه خانواده بسازند. به عنوان مثال یکی از ویژگیهای مثبت این برنامه احترام گذاشتن به نظر و سلیقه مخاطب و انتقادپذیر بودن آن است. در واقع یک نوع صداقت رسانهای در این برنامه وجود دارد که من آن را خیلی دوست دارم.
سوژههای بحث و گفتگو را بر چه اساسی انتخاب میکنید؟
من مثل همه زمانی که برنامه کودک را اجرا میکردم از خود مردم و مخاطبان سوژه و خوراک را میگرفتم. من هیچ وقت از متن استفاده نمیکردم به واسطه تجربه زندگی و همکلامی با مردم، موضوعات را انتخاب میکنم. مثلا در سفری با مادری همراه شدم که فرزندش را تنبیه میکرد و وقتی علت را از او جویا شدم فهمیدم که خود وی در زمان کودکی مدام از سوی والدینش تنبیه میشد و حالا همان روش را در مورد فرزند خودش به کار میبرد. همین اتفاق، بهانهای شد تا به مساله تشویق و تنبیه کودکان در برنامه بپردازم.
جالب این که مخاطبان امروز شما در برنامه تصویر زندگی همان کودکانی هستند که دیروز مخاطب برنامههایتان بودند و در واقع شما از اجرای برنامه برای کودکان به اجرای برنامه درباره کودکان رسیدید.
به نکته بسیار زیبایی اشاره کردید. عنوان پایاننامه لیسانسم بود تفاوت فیلمسازی درباره کودک و برای کودک و در آن به همین مساله پرداختم.
در چه رشتهای تحصیل کردید؟
در دوره لیسانس، رشته کارگردانی سینما و تلویزیون خواندم و فوقلیسانسم نیز در آمریکا رشته دراما بود که گرایش آن تئاتر بود. در کنار این رشته در کلاسهای روانشناسی هم شرکت میکردم و یکی از اهداف بزرگم این است که در کشورم در زمینه هنر درمانی فعالیت کنم.
با توجه به تجربه و تحصیلاتی که در حوزه کودک داشتید مهمترین معضل آموزشی و تربیتی جامعه ما در حوزه کودک را چه میدانید؟
ببینید به نظر من مهمترین مشکل ما این است که نمیگذاریم بچههایمان، کودکی کنند یا از نگاه خود کودک به مسائل و مشکلات آنها نگاه نمیکنیم؛ مثلا الان مدرسهها تعطیل شده و فصل تابستان نزدیک است. اکثر خانوادههای ایرانی از همین الان در حال ثبتنام فرزندانشان در انواع کلاسهای آموزشی هستند. گاهی تعداد و حجم این کلاسهای آموزشی از برنامههای درسی در طول سال تحصیلی هم بیشتر است و همین مساله فشار زیادی روی کودکان میآورد، در حالی که کودکان براساس روانشناسی رشد به بازی کردن هم نیازمندند و این تجربه به بروز خلاقیتها و شکوفایی استعداد آنها کمک زیادی میکند.
درواقع ما فرصت زندگی کردن، مکاشفه و تجربه کردن را از کودکان میگیریم و بچههای پر از حسرت و عقده و غیرخلاق بار میآوریم. همان زمانی که من برنامه کودک اجرا میکردم، اگر یادتان باشد در پایان برنامه نقاشیهای کودکان را نشان میدادیم. بدون اغراق بگویم ۹۵ درصد نقاشیها شبیه و مثل هم بود. یک درخت، کلبه، کوه و خورشید بود و حتی در همین عناصر هم نشانهای از تخیل و خلاقیت وجود نداشت. درواقع یک نوع همسانی و همشکلی در آنها وجود داشت که نشان میدهد انگار این بچهها هیچ تفاوتی باهم ندارند.
واقعیت این است که کودکان ما به دلیل عدم تجربه مستقیم و ملموس، مهارتهای زندگی را نیاموختهاند. نه فقط کودکان که خود ما بزرگترها نیز هنوز بسیاری از مهارتهای زندگی را نمیدانیم و همین روشهای غلط را به بچههایمان نیز انتقال میدهیم. خیلی از ما بزرگترها اتفاقا به دلیل این که در کودکان آنچه را که باید تجربه میکردیم، تجربه نکردیم همچنان بسیاری از خصلتهای کودکانه در ما باقی مانده و گاهی رفتارهایی از خود بروز میدهیم که موجب تعجب دیگران میشود؛ در حالی که از منظر روانشناسی جای هیچ تعجبی نیست. حتی گاهی بچههای ما خواستهها و نیازهای خود را مطرح نمیکنند و اصلا شرم دارند که آنها را به زبان بیاورند. در برنامههای تلویزیون هم به دلیل برخی خط قرمزها و شرم و حیای ایرانی نمیتوانیم برخی معضلات را مطرح کنیم، مثلا مشکلاتی که کودکان و بویژه نوجوانان در حوزه بلوغ یا بهداشت جنسی دارند، چگونه باید مطرح شود؟
به نظر من، خود رسانهها بویژه تلویزیون باید در این زمینه خطشکن باشند و فرصت این کار را فراهم کنند. اگر برنامههای تلویزیونی بویژه برنامههای خانواده به سمت طرح و بیان شفافتر و علمیتر برخی معضلات پنهان شده یا ناگفته بروند، قطعا مخاطبان بیشتری پیدا خواهند کرد و اینقدر مورد انتقاد قرار نمیگیرند که تکراری و کلیشهای هستند.
خانم خامنه! شما مثل روانشناسان کودک صحبت میکنید. به نظر میرسد حرفه شما و تجربه اجرای برنامه برای کودک، فرصت و انگیزه لازم را برایتان فراهم کرد تا در این زمینه تحقیق و پژوهش کنید. فکر میکنید اگر مجری برنامه کودک نمیشدید یا شغل دیگری داشتید، مثل امروز باز هم دغدغه تربیت کودکان را داشتید؟
خب ورود من به این حرفه که کاملا اتفاقی بود؛ ولی بتدریج شاهد تاثیر کارم روی مخاطبان و آدمهای اطرافم شدم و دیدم گاهی آنقدر این تاثیرات عمیق و زیاد است که بتدریج به مقوله روانشناسی و آموزش کودک علاقهمند شدم و این را هم بدانید که دنیای کودک آنقدر جذاب و دوستداشتنی است که هر کسی وارد آن شود، بسختی از آن دل میکند، بویژه چون من با نسل شما بزرگ شدم و در واقع همسن و سالهای شما در کودکی با من بزرگ شدند، حالا که این نسل رشد کرده و خودش الان پدر و مادر است، احساس تعهد میکنم که آنها را رها نکنم و حالا تجربیات خود را در زمینه تربیت و رشد کودک از طریق برنامههایی مثل تصویر زندگی به آنها منتقل کنم. این کار فراتر از وظایف شغلی و حرفهای برای من مهم و لذتبخش است و احساس میکنم که دارم دین خود را به این نسل ادا میکنم. یکی از همکاران ما در برنامه تصویر زندگی به من میگفت تو مثل معلمی بودی که به بچههای همنسل من آموزش دادی و حالا برگشتی و داری ارزیابی میکنی که ما با آن آموختهها چه کردیم و به کجا رسیدیم. ضمن این که بشدت معتقدم کودکان در شکل دادن دنیا، نقش بسیار مهم و بزرگی دارند، لذا من اگر بتوانم روی ۵ نفر هم تاثیر داشته باشم و ۵ نفر انسان سالم، بدون عقده و خلاق در این جامعه رشد کند، آنها میتوانند روی بسیاری از انسانهای دیگر تاثیر مثبت بگذارند و این برای من اتفاق هیجانانگیز و جذابی است.
شما معلمی بودید که ابزار کارتان نه تخته و کلاس که رسانه بزرگی مثل تلویزیون بود و در واقع شما این شانس را داشتید که شاگردان زیادی پای درستان بنشینند. فکر میکنید کودکان نسل ما که فقط ۲ شبکه تلویزیونی داشتند، با کودکان امروز که انواع رسانههای مختلف در اختیارشان است چه تفاوتهایی با هم دارند؟ یا اگر شما میخواستید برای کودکان نسل امروز برنامه اجرا کنید، چه فرقی با اجرای ۱۶ ـ ۱۵ سال پیش داشت؟
واقعیت این است که کودکان امروز با کودکان نسل شما فرق کردهاند و اساسا جهان پیرامون ما تغییر کرده است. البته در هر دو دوره و نسل، نکات منفی و مثبت وجود داشت و این تغییر لزوما به این معنا نیست که بچههای امروز نسبت به نسل گذشته، باهوشتر و سالمتر هستند. من فکر میکنم نسل قبلی کودکان طبیعیتر زندگی کردند. بسیاری از این پیشرفتها و رشد و توسعه انواع تکنولوژی به نوعی سرپوش گذاشتن بر نیازهای طبیعی و واقعی کودکان منجر شده است یا حداقل ما نتوانستهایم نحوه درست بهکارگیری این تکنولوژیها را به کودکان امروز آموزش دهیم.
بسیاری از کودکان امروز ارتباط با مظاهر طبیعی زندگی را از دست دادهاند. نسل شما این امکان را داشت که بیشتر در طبیعت و جامعه و در ارتباط عاطفی با بزرگترها رشد کند و متاسفانه امروز شاهدیم که بازیهای کامپیوتری جایگزین آنها شدهاند. بچههای دیروز مثلا برای خرید نان و مواد غذایی به محیط اجتماعی میرفتند یا از اتوبوس برای رفتن به مدرسه استفاده میکردند؛ اما امروز بسیاری از کودکان به دلیل زندگی کنترل شدهای که دارند، کمتر فرصت تجربه کردن زندگی را دارند. به نظر من، نسل ما و شما بیشتر فرصت کودکی کردن داشتند.
حتی بسیاری از کارتونها هم که امروز پخش میشود، هیچ نسبتی با زندگی واقعی کودکان ندارد و خیلی فضایی و دیجیتالی هستند. شاید به همین دلیل است که نسل ما کارتونهای زمان خود را بیشتر دوست دارد.
اصلا خود بچههای امروز هم به کارتونهای زمان شما علاقه بیشتری دارند. به خاطر این که میتوانستید با شخصیتهای کارتونی آن همذاتپنداری کنید. شخصیتهای کارتونی نسل شما بیشتر با واقعیت زندگی ارتباط داشت و قابل اعتماد و ارتباط بود. همچنین داستان و قصههایی که در این کارتونها روایت میشد، برگرفته از واقعیتهای موجود در زندگی بود و امری دور از دسترس و غیرقابل تجربه نبود؛ اما کارتونهای امروزی با فضای زندگی کودکان بیگانه است و بسیاری از آنها هیچ مصداق خارجی ندارند؛ شخصیتهای تخیلی و فانتزی که کودک نمونههای آن را در زندگی خود نمیبیند. آن وقت چگونه یک کودک میتواند با موجودی که دو تا سر دارد یا سه تا چشم دارد، همذاتپنداری کند؟ نتیجه این فرآیند این است که کودکان امروز با تماشای این کارتونها نمیتوانند جهان واقعی و واقعیتهای زندگی را بشناسند و آن را درک کنند.
دنیای واقعی پر از راز و رمز است که کشف آن برای کودک یکی از لذتبخشترین تجربههاست اما تولید و نمایش کارتونهای تخیلی و فانتزی، آنها را از آشنایی و درک این دنیای واقعی دور میکند. از طرف دیگر زندگی واقعی نیز برای کودکان کنترل شده است و پدر و مادرها برای جلوگیری از اشتباه کودکان، فرصت تجربه کردن را از آنها میگیرند. مجموعه این عوامل و نوع و سبک زندگی امروز، موانع و محدودیتهای زیادی برای کودکان نسل امروز فراهم کرده است. برای همین معتقدم نسل شما دارای استقلال بیشتری از کودکان امروز است.
ولی کودکان امروز، آگاهتر از نسل ما هستند.
بدون تردید همینطور است. همانطور که نسل شما نسبت به کودکان پیش از خود آگاهتر بود ولی لزوما این آگاهی به معنای سالمتر بودن آنها نیست. مهم این است که این آگاهی و اطلاعات چقدر در خدمت رشد و اعتلای کودکان قرار میگیرد. هر چند این را هم باید بپذیریم که بسیاری از برنامههای ما در حوزه کودک، عقبتر از آگاهی و هوش آنهاست و ما باید برنامههایی تولید کنیم که متناسب با آگاهی و هوش کودکان امروز باشد.
حالا اگر بخواهید برنامههای کودک زمان خودتان را نقد کنید چه اشکالی از آن میگیرید؟
برنامههای ما هم خالی از اشکال نبود. مثلا برنامههای کودک آن زمان خیلی یک بعدی بود و فرمت ثابت و خنثی داشت. ما به عنوان مجری این طرف دوربین بودیم و بچهها هم آنطرف در خانه باید مینشستند و حرفهای ما را گوش میدادند و فرصت تعامل با بچهها یا حضور آنها در برنامه وجود نداشت. هر چند خود من سعی میکردم از همین شکل برنامه در جهت ایجاد ارتباط عاطفی با بچهها استفاده کنم. برنامههای کودک دارای فرم تکراری بود اما امروزه سعی میشود که از فرمهای متنوعی در چیدمان برنامههای کودک استفاده شود. هر چند امروزه آنقدر در این فرمگرایی افراط کردهایم که محتوا و مضمون را فراموش کردیم.
خودتان برنامه کودک میبینید یا هنوز هم کارتون میبینید؟
زندگی مدرن بتدریج موجب روزمرگی و ملال در انسان میشود و دنیای انیمیشن، فرصت خوبی است تا آدم به رویاها و آرزوهایش پرواز کند. به همین دلیل به کارتونهای خوب همچنان علاقهمندم.
کدامشان کارتونهای قدیمی یا انیمیشنهای جدید؟
بیشتر به همان کارتونهای قدیمی علاقهمندم، ولی کارهای خوبی که امروزه تولید میشود را هم دنبال میکنم. مثلا «شرک» یکی از جذابترین و هوشیارانهترین انیمیشنهایی است که ساخته شده و پیامهای فرهنگی و انسانی زیبایی در آن نهفته است. انیمیشن گاهی بهترین قالب هنری برای طرح و بیان مفاهیم انسانی و زیباییشناختی است و از این منظر برای من جذاب و دوستداشتنی هستند.
خانم خامنه شما برای نسل ما تداعیکننده خاطرات کودکی و نوستالژی نسل گذشته هستید. برای خود شما چه چیزی تداعیکننده دنیای کودکی است؟
من هنوز هم وقتی پینوکیو یا پری مهربان را میبینم، به یاد دوران کودکیام میافتم. در میان کارتونها و برنامههای ایرانی نیز کلاه قرمزی را خیلی دوست دارم. به نظر من کلاه قرمزی فقط برای کودکان نیست و با مخاطب عام ارتباط برقرار میکند. به طور کلی تمام کارتونها و برنامههایی که پیام انسانی مشترک داشته مثل رابین هود یا همه شخصیتهای کارتونی که میتوانستی با آن همذاتپنداری کنی مثل لوسیمی و مهاجران برای من جذاب بود. ضمن این که بسیاری از کارتونهای آن زمان برگرفته از شاهکارهای ادبی جهان بود. مثلا شازده کوچولو، بینوایان و امثالهم نمونههایی از این کارتونها بودند که در همه زمانها دارای جذابیت و زیبایی هستند.
شما چه پیشنهادی دارید برای این که برنامههای کودک جذابتر شود؟
اتفاقا من طرحی به شبکه دوم دادم که امیدوارم عملی شود. به این صورت که از خود بچهها دعوت شود تا در تولید برنامههای کودک مشارکت داشته باشند و مثلا نظر آنها درباره این که چه برنامههایی تولید شود مورد توجه قرار بگیرد.
به نظر من برنامههای کودک باید با نظر کودکان برای کودکان تهیه و تولید شود، در این صورت قطعا مخاطبان این برنامهها نیز بیشتر خواهند شد. این همان احترام گذاشتن به مخاطب و نظر اوست. خود من در خیابان، اتوبوس، مهمانیها و… که میروم با دیگران درباره برنامههای خودم صحبت میکنم و کلی ایده میگیرم و مطمئنم که استفاده از همین ایدهها و نظرات در جذب مخاطب موثر است.
گفتید که به طور اتفاقی وارد این حرفه شدید، لطفا کمی جزییتر توضیح دهید.
من دوره دبیرستان بودم که از تلویزیون برای انتخاب مجری به مدرسه ما آمدند. یادم میآید آقایی به نام هاشم محمدزاده مسوول این کار بودند که خیلی دلم میخواهد الان بدانم چه کار میکنند. مادرم به من گفت تو چرا کنجکاوی نمیکنی که برای چه کاری به مدرسه شما آمدند. این حرف مادرم باعث شد فردا من سراغ آقای محمدزاده بروم که ایشان گفتند برای انتخاب مجری آمدیم که تمام شد. من گفتم پس ما رفتیم. چند دقیقه بعد ایشان گفت بیا چند کلمه صحبت کن، ببینم چطوره. من هم چند کلمه حرف زدم که همان باعث شد انتخاب شوم.
بعد از اجرای اولین برنامه، من خداحافظی کردم که بروم که گفتند خداحافظ چیه. این اولین کارت بود و باید ادامه دهی.
از چه سالی شروع به کار کردید؟
من از سال ۵۸ شروع به کار کردم منتها در سوابق من از سال ۶۵ محاسبه شده است. آخرین برنامهای هم که اجرا کردم سال ۷۳ بود در برنامه «جام فیروزه» شبکه چهار.
شما خودتان کدامیک از کارتونهای زمان کودکی ما را دوست داشتید؟
مهاجران. بویژه لوسیمی که مثل خود من به حیوانات علاقه داشت. همچنین من خیلی به سفر کردن علاقهمندم و از این بابت هم، کارتون مهاجران را دوست داشتم به همین خاطر به سفر دور دنیای ژول ورن هم علاقه دارم.
الان دوست ندارید یک بار دیگر مجری برنامه کودک شوید؟
من هر چیز که در ارتباط با کودکان باشد را دوست دارم، ولی در حال حاضر با توجه به تجربیات گذشته و سن و سالی که دارم، بیشتر تمایل دارم به پدر و مادرها کمک کنم تا فرزندان سالمتر و بهتری تربیت کنند و به شکل موثرتری در خدمت کودکان باشم. من وقتی به میهمانی هم میروم، بیشترین وقت خود را با بچهها سپری میکنم. با این حال کماکان به اجرای برنامه برای کودکان علاقه دارم.