پنج شنبه , اردیبهشت ۶ ۱۴۰۳
خانه / مصاحبه با بازیگران و هنرمندان / مصاحبه با گوهر خیراندیش

مصاحبه با گوهر خیراندیش

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]

برای گفتگو باید بهانه ای باشد و بهانه گفتگوی ما هم با گوهر خیراندیش سریال کلاه پهلوی بود.اگرچه خسته سفر بود اما دعوت ما را پذیرفت و سرشار از انرژی به روزنامه ایران آمد و پاسخگوی پرسش های ما شد.این هنرمند از کارهای جدیدش و البته سالها حضورش در عرصه هنر سخن گفت.

خانم خیراندیش چند وقتی بود که پیگیر گفت وگو با شما بودم اما گویا ایران نبودید و خارج از کشور مشغول تدریس بودید؟

بله، چند وقتی ایران نبودم. همان طور که اشاره کردید به تدریس مشغول بودم البته تدریس به آن شکلی که در دانشگاه ها و آموزشگاه های ایران رایج است، نبود بلکه کارگاه آموزشی شامل نمایش و تحلیل فیلم و کلاس های کارگاهی بود.

چگونه برای برگزاری این کارگاه های آموزشی دعوت شدید؟

من چهار سال پیش به دعوت بخش فرهنگی و ایران شناسی دانشگاه «برکلی» از سوی خانم دکتر پیرنظر رفتم. چون قبل از اینکه به کالیفرنیا بروم، وارد فیلادلفیا شده بودم، دوستان بخش فرهنگی دانشگاه رزمان مطلع شدند و دعوتم کردند. پس از آن به دانشگاه «برکلی» رفتم.

بعد هم جشنواره فیلم سانفرانسیسکو از من دعوت کرد و مدیر برنامه ام برنامه ریزی کرد تا در ایالت های مختلف حضور پیدا کنم سپس بخش جشنواره فیلم های دانشگاه «یوسیالای» دعوت کردند، چون با خودم دیویدی فیلم رسم عاشق کشی را داشتم با آقای فلاح تهیه کننده فیلم تماس گرفتم و او هم لطف کرد و کپی 35 فیلم را برایمان فرستاد.

من به مدیر آن جشنواره پیشنهاد کردم که کارگردان اثر را هم دعوت کنند چون رسم عاشق کشی فیلمی بود که در ایران و جشنواره های خارجی موفق عمل کرد و آقای خسرو معصومی هم آمدند و افزون بر رسم عاشق کشی، باد در علفزار میپیچد را هم با خود آورد و فیلم آنجا به نمایش درآمد. وقتی با روزنامه لسآنجلس تایمز و یکی از رادیوهای آنجا گفت وگو و مصاحبه داشتم، هم ایرانی های مقیم آنجا و هم مردم آنجا مطلع شدند و به دیدن فیلم آمدند.

سالن تا حدی پر شد که بیرون هم پرده سفید گذاشتند و کار را نمایش دادند. مطبوعات آنجا نوشتند که هیچ فیلم ایرانی به این اندازه مخاطب نداشته است. این دعوت ها ادامه داشت و این بار به دعوت مدیریت بخش فرهنگی دانشگاه سانتاباربارا خانم ژانت آفاری کارگاه آموزشی برگزار کردم. استقبال ایرانیان و مردم آنجا هم از فیلم های ما بسیار خوب بود.

کمی به گذشته برگردیم. شما فعالیت تان را در زادگاه تان شیراز آغاز کردید و سپس به تهران آمدید. چه زمانی با همسر مرحوم تان آقای جمشید اسماعیلخانی آشنا شدید و چه زمانی به تهران آمدید؟

من در شیراز متولد شدم اما نمیدانم چرا در بیوگرافیام در ویکیپدیا محل تولدم کازرون نوشته شده است. سال 1349 با مرحوم اسماعیلخانی آشنا شدم که منجر به ازدواج مان شد و سالها در سینما و تئاتر در کنار هم بودیم و سه فرزند داریم یک پسر و دو دختر.

سال 1357 بعد از انقلاب من در دانشگاه تهران قبول شدم و با همسر و فرزندانم به تهران آمدم و از آن موقع در تهران زندگی کردیم. باید بگویم من و همسرم در شیراز تئاتر کار میکردیم و پس از آمدن به تهران، هنگام درس خواندن به کار تئاترم ادامه دادم چون کارمند اداره فرهنگ و هنر شیراز بودم و پس از آمدن به تهران کارشناس امور هنری ارشاد استان تهران شدم.

اما گویا طی سالهای اخیر در تئاتر کم کار شده اید؟

من تئاترم را ادامه دادم اما تقریباً پس از فوت همسرم فعالیت های تئاتری ام کمرنگ شد چون بار زندگی را به تنهایی دوش می کشیدم. آن موقع همسرم بود که بار زندگی را به دوش بکشد تا من به علایق هنری ام برسم اما پس از فوتش حضورم در این عرصه کمرنگ شد البته شانس این را داشتم که با کارگردان های خوبی در تئاتر کار کنم مانند عروسی خون که با آقای رفیعی کار کردم، پس از مرگ همسرم هم چند تئاتر کار کردم.

مانند ملاقات بانوی سالخورده کار استادم زنده یاد آقای حمید سمندریان که وقتی خبر فوت ایشان را شنیدم کاملاً شوک شدم. مرگ همسرم پس از فوت مادرم، بزرگترین مصیبت زندگی من بود، مرگ استاد هم اگر اغراق نکرده باشم برایم کمتر از این مصیبت ها نبود.

از شنیدن خبر فوت استاد بسیار به سوگ نشستم. قبل از سفرم به دیدنشان رفتم و متوجه شدم کمی مریض احوال هستند اما فکر نمیکردم که ایشان را از دست بدهیم و این آخرین دیدار من با این انسان بزرگ و فرهیخته و استاد دلسوز باشد.

یکی از همکاران قدیمی می گفت شما و مرحوم اسماعیل خانی همزمان با هم سر کار نمی رفتید تا به فرزندانتان سخت نگذرد؟

اوایل که مادر و خواهرهایم کمک میکردند شاید در تئاتر با هم بودیم یا بعدش در سینما اما خیلی کم پیش میآمد که با هم در یک کار حضور پیدا کنیم یا همزمان سر کار باشیم. واقعاً هم دلیلش این بود که نمیخواستیم هر دو خودمان را مشغول کار کنیم.

زمانی که در دانشگاه رشته پزشکی، زبان انگلیسی و هنر قبول شدم، هنر را انتخاب کردم مادرم اعتقاد داشت که پزشکی بخوانم اما من به شوخی میگفتم میروم هنر بخوانم تا رمانتیسیسم تو را التیام ببخشم، او فکر میکرد منظور من رماتیسم است. بعدها وقتی مادرم کارهای من و همسرم را دید واقعاً ما را تحسین و دعا میکرد.

میخواستم الگویی باشم هم برای خانواده و هم برای جامعه که دیگران فکر نکنند کسی که وارد این رشته میشود به خانوادهاش پایبند نیست تا وقتی که همسرم فوت شد، ما توانسته بودیم در این زمینه بسیار هماهنگ باشیم. این شعار ن
یست، چون دوستانمان این موضوع را میدیدند. شعار ما این بود که زندگی خوبی داشته باشیم نمیخواستیم کار خوبی داشته باشیم اما زندگی بدی داشته باشیم.

پشیمان نیستید که پزشک نشدید؟

این دکترینی که هم اکنون در جامعه دارم را دوست دارم. اگر کسی هیچ گونه آموزشی از کار من نگیرد و فقط لبخندی روی لبانش بنشانم برایم ارزشمند است. فکر میکنم اگر روانشناسی را یکی از شاخه های پزشکی بدانیم کمی توانسته ام در پزشکی موفق باشم.

اما اینکه گفتید پشیمان نشدم، خیر من واقعاً پشیمان نیستم چون به این نتیجه رسیدم اگر خون، زخم و… ببینم بیهوش میشوم و اصلاً طاقت این چیزها را ندارم شاید اگر در رشته پزشکی تحصیل میکردم، این رشته را ترک میکردم.

شما با این تدریس و حضورتان در خارج از کشور به نوعی یک سفیر فرهنگی محسوب می شوید. نگاهتان نسبت به معرفی کشورمان در کشورهای خارجی چگونه است؟

به جرأت میتوانم بگویم فیلم های ما و بازی بازیگران ما بسیار خوب است. از نظر فناوری ممکن است چندان قوی نباشیم اما از نظر قصه، سوژه و بازی ها جداً میتوانم بگویم هنرمندان ما خوب و قوی هستند، همچنان که اصغر فرهادی، مجید مجیدی، عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، رخشان بنی اعتماد، تهمینه میلانی و… توانستند با فیلمهای آن طرف آب رقابت کنند.

آنجا که بودم در کتابخانه ای دنبال کارهای ایرانی می گشتم و آثار کارگردانانی همچون تهمینه میلانی، حاتمیکیا، مجیدی، مهرجویی و… را یافتم. حتی میگفتند سریال های ما را با زیرنویس انگلیسی میبینند مانند میوه ممنوعه و مدار صفر درجه آقای حسن فتحی. در این سالها هنرمندان ما فعالیت خوبی داشتند و به درستی توانستند انعکاس دهنده هنر ایرانی باشند.

گاهی وقتها می گوییم ایران ما چنین و چنان است و می گوییم پیشینه چندین هزار ساله داریم اما همین پیشینه چند هزار ساله فقط به شعار تبدیل می شود در حالی که در عمل میبینیم هنوز نتوانسته ایم به خیلی چیزهای کوچک در هر زمینه ای دست پیدا کنیم. اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم اگرچه به این پیشینه افتخار می کنیم اما اگر به آنها اعتقاد داریم چرا نمی آییم تبلور آنها را در همه زمینه ها پیاده کنیم، نه فقط در هنر بلکه در همه زمینه های زندگی.

باید راهکارهایش را پیدا کنیم و مدیریت در همان زمینه را تربیت کنیم. اگر مدیریت درست را در هر زمینه ای تربیت کنیم و آن پیشینه را هم لحاظ نماییم و کاملاً افراد را سر جایشان براساس تخصصشان بنشانیم، میتوانیم موفق باشیم.

به مهرآفرین مستشارنیا بپردازیم؛ نقشتان در کلاه پهلوی که مانند دیگر کاراکترهایتان متفاوت بود؟

وقتی آقای دری متن را به من دادند بسیار خوشم آمد و این زن را دوست داشتم، چون هر وقت میخواهیم از گذشته ها بگوییم، میگوییم همه چیز بد بود به نظرم این یک بعدی نگاه کردن درست نیست و این نقش هم یک بعدی نبود.

چون شعارزده اش می کند.

بله، این زن با همه تجددخواهی و مد روز بودنش انسانی است که میخواهد فضیلت زن بودن و شأنیت یک زن ایرانی را حفظ کند. او به دخترش گوشزد میکند که تو باید در فرانسه الگوی یک دختر اصیل ایرانی باشی. این زن هم میخواهد به اصول خانواده پایبند باشد و از طرفی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی هم داشته باشد.

من از دیالوگ هایم و این شخصیت راضی هستم. به نظرم بخش های ایران هم خوب بود البته اگر فشار مالی نبود بخش های پاریس هم بسیار می توانست زیباتر و جذابتر باشد.

وقتی نقشهای شما را طی چند وقت اخیر مرور میکنم میبینم که گوهر خیراندیش که قدسی میوه ممنوعه را بازی میکند در اشکها و لبخندها نقش کاملاً متفاوت شمسی پلنگ را ایفا میکند یا آن مادر ارتفاع پست با لهجه جنوبی یا پرستار سریال دختران حوا. یکی از ویژگیهای بازی شما این است که هم نقشهای مثبت و هم نقشهای منفی و کمدی و جدی را باورپذیر ایفا میکنید. چطور چنین اتفاقی میافتد؟

خانم مریم خانم اینجا نیامدم از من تعریف کنی.

این یک تحلیل بود.

این وظیفه یک بازیگر است که کارش را بلد باشد.

ببخشید، میان کلامتان یا آن نقش عجوزه در فیلم پیشونی سفید.

اگر هر کسی در رشته و تخصصش، توانایی اش را بشناسد و بروز دهد، میتواند سنجیده عمل کند. من هم سعی میکنم جامعه ام را خوب تحلیل کنم و خوب و درست اطرافم را ببینم و در کنار همه اینها به وسیله گریم لباس و قصه شخصیتی را بازی کنم که برای مخاطب باورپذیر باشم. حالا اگر شما میگویید من را باور کردید خدا را شکر تا حدودی موفق عمل کنم.

راستی، خودتان کلاه پهلوی را دیده اید؟

بله، من از طریق اینترنت شبکه های ایرانی را میدیدم. حالا بگذارید من از شما بپرسم، یک سالی که من نبودم کارهایی که از من دیدید دوست داشتید؟

بله، من که از طرفداران شما هستم مثلاً دختران حوا را دیدم که برای شبکه ای مانند تهران خوب بود.

تهران 1500، کلاه پهلوی و میگرن را هم دیده اید؟

بله، البته من در جشنواره دیده ام و بسیار دوست داشتم و حتماً یک بار دیگر باید ببینم. بازیتان در میگرن هم مورد توجه قرار گرفت. شما خودتان چطور آیا تهران 1500 را دیده اید؟

من ندیدم، ولی قبلاً برایم چند دقیقه اش را ایمیل کردند و دیدم البته تصوری از کار نداشتم. چون صدا نداشت. من در این فیلم دو نقش داشتم. در کاراکتر اول شیرازی حرف زدم و در نقش دوم جای خواهر حبیب رضایی بودم.

تجربه ای در این نوع کارها نداشتم آقای بهرام عظیمی و تهیه کننده کار وقتی درباره کار صحبت کردند به دنبال اثر جدیدی بودند و ما بازیگران هم بدون اینکه ب
ه دنبال دستمزدهای آنچنانی باشیم همگی فکر کردیم کمک کنیم و در این تجربه جدید سهیم باشیم.

چنین کارهایی هزینه زیادی دارد. هیچ کدام از بازیگران به دنبال دستمزد نبودند و تهیه کننده هم هدیه های کوچکی را به بازیگران در نظر گرفت. آن طور که شنیدم از فیلم استقبال خوبی هم شده است.

کمی بیشتر درباره حضورتان در این فیلم بگویید؟

من تصوری از این نوع کار نداشتم. مثلاً اول عکس انداختیم که بتواند شبیه سازی شود، یا اینکه ما حرف زدیم بدون اینکه تصویری داشته باشیم. مانند یک نمایش رادیویی حرف زدیم بعد که فیلم آماده شد آقای عظیمی از من خواستند تا روی تصویر حرف بزنم. حالا من تصویر را میدیدم و حرف میزدم و دوباره قبل از جشنواره هم روی نسخه نهایی صحبت کردم و اصلاحاتی انجام دادیم البته من فیلم را کامل ندیدم اما میخواهم کار را روی پرده ببینم.

آیا این نبودنهای شما باعث گزیده کاریتان هم شده است؟

به تازگی چند فیلمنامه برایم ایمیل شد و چنگی به دل نزد وگرنه میتوانستم بیایم ایران و بازی کنم ولی نقش های خوبی نبودند. دلم میخواست آن نقشها را دوست داشته باشم. اگر دوستشان میداشتم حتماً میآمدم.

گویا در رادیو هم فعالیت دارید؟

من 18 سال است که در برنامه صدای عبرت هستم. آقای کاظم سبزواری نویسنده و کارگردان آن برنامه هستند که از شبکه سراسری پخش میشد و شنوندگان بسیاری داشتیم. حتی در جایی برای برای بازبینی لوکیشن فیلم رسم عاشق کشی رفته بودیم ارتفاعات شمال، اهالی آنجا تلویزیون نداشتند، خانمی آنجا از ما پذیرایی کرد و وقتی تشکر کردم گفت چقدر صدای شما شبیه صدای گوهر خیراندیش است و من چیزی نگفتم. آقای خسرو معصومی کارگردان آن فیلم گفت اگر خودش باشد چه و او هم گفت خانم خیراندیش که اینجا نمیآید در کوه و کمر، آقای معصومی هم گفت خودش است.

آن خانم هیجان زده شد و ما هر دو گریه کردیم. من خوشحال شدم از اینکه برد رادیو آنقدر زیاد است و همین باعث شد غیر از سال گذشته هیچگاه رادیو را ترک نکنم. باید بگویم من اگرچه کارشناس امور هنری ارشاد هستم اما به شکل قراردادی در رادیو نیز فعالیت دارم.

آیا تجربه دوبله هم دارید؟

بله، من تجربه دوبله هم دارم البته در بسیاری از کارها جای خودم حرف زدم همچنان که در کلاه پهلوی در کنار استاد مسلم دوبله ایران آقای منوچهر اسماعیلی بودم. قبلاً هم با آقای ناصر طهماسب و دیگر دوستان کار کرده بودم. یا مثلاً در روزی روزگاری جای خودم حرف زدم حتی جای دیگران هم حرف زده ام، خلاصه اینکه از پس کارهای خودم در این عرصه برآمدم.

شما عرصه های مختلف بازیگری را تجربه کرده اید. چقدر این عرصه ها با هم متفاوت هستند؟

هر کدام دنیای خودشان را دارند اما در یک اصل مشترک هستند آن هم اینکه بازیگر باید سعی کند یک نوع باورپذیری به مخاطبش بدهد.

با توجه به اینکه تجربه تدریس هم دارید فکر میکنید تحصیلات آکادمیک چقدر در بازیگری کمک میکند؟

تجربه بدون مطالعه و تحصیلات در مقطعی میایستد. به همین دلیل فکر میکنم هر دو مکمل هم هستند. اگر فردی خودش را در زمینه کارش قویتر کند مسلماً قویتر عمل میکند و نگاهش وسیعتر خواهد شد والبته به همان نسبت مسئولیتش را بیشتر میکند. چون وقتی آدم فقط بخواهد تجربی کار کند شاید وسعت کارش را نشناسد اما وقتی میخواهد آن حیطه را دنبال کند حتماً مطالعه میکند و این تحصیلات فرد را نسبت به آنچه میخواهد ارائه دهد، نزدیکتر میکند.

شما بیش از 40 سال سابقه حضور در عرصه هنر دارید. آیا از کارنامه کاریتان راضی بودید؟

این اواخر از خودم راضی نبودم. آن هم چون بار زندگی روی دوش من بود و همه کارهایی که کردم را چندان دوست نداشتم. دلم میخواست شرایط مالی و زندگی ام طوری بود کارهایی را قبول میکردم که به فکر و ایده های من نزدیک بود و دوستشان داشتم. کار من بازیگری است و زندگی ام از این راه تامین می شود.

البته میتواند دلیل قانع کننده ای نباشد اما شرایط زندگی این طور ایجاب کرد. از همین تریبون از مردم پوزش میخواهم، چون دلم میخواست فقط در کارهایی بازی کنم که دوستشان دارم و به آنها اعتقاد دارم اما شرایط زندگی اینگونه پیش نرفت.

برچسب‌ها: گوهر خیراندیش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: کپی کردن مطالب غیر قانونی است